جدول جو
جدول جو

معنی گسترده شدن - جستجوی لغت در جدول جو

گسترده شدن
(گَ شُدَ)
منتشر شدن. افتراش. اسباط. انبساط. انطحاح. طحو. (منتهی الارب) :
چنین آگهی دارم از راستان
که در مصر گسترده شد داستان.
شمسی (یوسف و زلیخا).
- گسترده شدن دست، فرمانروا شدن. تسلط یافتن. مستولی شدن. حاکم شدن:
از آن پس که گسترده شد دست شاه
سراسر جهان شد ورا نیکخواه.
فردوسی.
رجوع به گسترده گردیدن شود.
، پهن. منبسط:
چنین داد پاسخ که مندیش از این
نه گسترده از بهر من شد زمین.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
گسترده شدن
منتشر شدن، افتراش
تصویری از گسترده شدن
تصویر گسترده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
گسترده شدن
((~. شُ دَ))
منتشر شدن
تصویری از گسترده شدن
تصویر گسترده شدن
فرهنگ فارسی معین
گسترده شدن
انبساط
تصویری از گسترده شدن
تصویر گسترده شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
گسترده شدن
انتشر
تصویری از گسترده شدن
تصویر گسترده شدن
دیکشنری فارسی به عربی
گسترده شدن
Sprawl
تصویری از گسترده شدن
تصویر گسترده شدن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
گسترده شدن
s'étendre
تصویری از گسترده شدن
تصویر گسترده شدن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
گسترده شدن
extenderse
تصویری از گسترده شدن
تصویر گسترده شدن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
گسترده شدن
espalhar-se
تصویری از گسترده شدن
تصویر گسترده شدن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
گسترده شدن
sich ausbreiten
تصویری از گسترده شدن
تصویر گسترده شدن
دیکشنری فارسی به آلمانی
گسترده شدن
rozprzestrzeniać się
تصویری از گسترده شدن
تصویر گسترده شدن
دیکشنری فارسی به لهستانی
گسترده شدن
разрастаться
تصویری از گسترده شدن
تصویر گسترده شدن
دیکشنری فارسی به روسی
گسترده شدن
پھیلنا
تصویری از گسترده شدن
تصویر گسترده شدن
دیکشنری فارسی به اردو
گسترده شدن
ছড়িয়ে পড়া
تصویری از گسترده شدن
تصویر گسترده شدن
دیکشنری فارسی به بنگالی
گسترده شدن
แพร่กระจาย
تصویری از گسترده شدن
تصویر گسترده شدن
دیکشنری فارسی به تایلندی
گسترده شدن
kupanuka
تصویری از گسترده شدن
تصویر گسترده شدن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
گسترده شدن
yayılmak
تصویری از گسترده شدن
تصویر گسترده شدن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
گسترده شدن
広がる
تصویری از گسترده شدن
تصویر گسترده شدن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
گسترده شدن
蔓延
تصویری از گسترده شدن
تصویر گسترده شدن
دیکشنری فارسی به چینی
گسترده شدن
להתפשט
تصویری از گسترده شدن
تصویر گسترده شدن
دیکشنری فارسی به عبری
گسترده شدن
поширюватися
تصویری از گسترده شدن
تصویر گسترده شدن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
گسترده شدن
merembet
تصویری از گسترده شدن
تصویر گسترده شدن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
گسترده شدن
फैलना
تصویری از گسترده شدن
تصویر گسترده شدن
دیکشنری فارسی به هندی
گسترده شدن
zich verspreiden
تصویری از گسترده شدن
تصویر گسترده شدن
دیکشنری فارسی به هلندی
گسترده شدن
espandersi
تصویری از گسترده شدن
تصویر گسترده شدن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
گسترده شدن
퍼지다
تصویری از گسترده شدن
تصویر گسترده شدن
دیکشنری فارسی به کره ای

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دَ بَ تَ)
یخ زدن. منجمد شدن. فسردن:
فسرده شد آن آبهای روان
که آمد سوی برکۀ خسروان.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ مَ دَ)
توصیف گردیدن
لغت نامه دهخدا
(چِ رَ / رِ شُ دَ)
تراشیده شدن. پاک شدن
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
منبسط شدن. پهن شدن. انتشار یافتن. تعمیم یافتن. افاضه شدن بطور عموم:
فضل تو بر همه شعرا گستریده شد
گسترده باد بر تو رضای اله تو.
فرخی
لغت نامه دهخدا
تصویری از مسترد شدن
تصویر مسترد شدن
پس داده شدن
فرهنگ لغت هوشیار